نردبانِ آسمان
شبی در خواب دیدم سنگرم را
درونِ سنگرم ، هم سنگرم را
به او گفتم ، رفیق من کجایی؟
چرا دیگر ، به دیدارم نیایی؟
کجا رفتی تو زین آشفته بازار ؟
کجا رفتی تو بی من ، جان سردار !؟
کجا رفتی تو ، ای یار شهیدم !؟
به مانندت ، دگر یاری ندیدم
تو بودی صاف ، همچو آبِ چشمه
و همچون خاک، بی ناز و کرشمه
چنان کوهی مقاوم در بلایا
از آن ایّام ، یادت بوده آیا ؟
از آن ایّامِ اَشک و آتش و خون
که غوغا بود اندر هور و مجنون
زمین و رَمل هایِ داغِ فکّه
ز داغی بود چون صحرای مکّه
طلائیه ، قَلاویزان ، دوعیجی
به یادت هست ای یار بسیجی ؟
نبودَت آن زمان ، ریش و سبیلی
به جبهه آمدی ، بی قال و قیلی
برای امنیت در آب و خاکت
تو دادی در جوانی جان پاکت
به یادت هست اندر شام تاریک
گذر کردیم ، از کانال باریک ؟
به یادم هست در مائوت و کوهش
ستیغِ کوه و اوجِ با شکوهش
رشادت ها نمودی از دل و جان
که تا باقی بمانَد ، خاک ایران
نسیمی بود جاری ، سوی جبهه
چو عطرِ کویِ لیلی ، کوی جبهه
شلمچه ، نردبانِ آسمان بود
غروبش مثل یک رنگین کمان بود
دوکوهه ، مهبط خیل ملایک
به دیدار بسیجی ها ، یکایک
هویزه ، مخزنِ شیدایِ اَسرار
طلائیّه ، تَجلّی گاهِ اَنوار
تمام جبهه ، سَیرِ نورِ ایمان
تمامش مکتب و مجلایِ عرفان
بُوَد یادت ، فراز حاجی عمران ؟
که پیدا بود از آن چومان و سَوران
چسان بودی به شامِ حمله بی تاب
بسانِ تشنه ای ، اندر پَیِ آب
میانِ قُرعه ها ، نامِ تو اَوّل
امورِ سخت بر دوشَت مُحوَّل
شناسایی ، درونِ خطِّ دشمن
همیشه بود بر دوشِ تو و من
خلاصه ، یادِ آن ایّامِ فرّخ
بیا گاهی به خوابِ من، نما رُخ
رسان اینک سلامم را به یاران
به آن یارانِ پاکِ همچو باران
فرّخ نریمانی ۶ شهریور ۱۴۰۴ ه ش
.: Weblog Themes By Pichak :.
